سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وقت تنگ است و جرعه ها بسیار




در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه] پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
کل بازدیدها:56512 .:. بازدید امروز:1
موضوعات وبلاگ
 

درباره خودم
وقت تنگ است و جرعه ها بسیار
مسافر
یه مسافر
 

لینک به لوگوی من
وقت تنگ است و جرعه ها بسیار
 

دوستان من
 

جستجو در متن وبلاگ

جستجو:
 

اشتراک در خبرنامه
 
 

آرشیو
 

آهنگ وبلاگ
 

وضعیت من در یاهو
 
  •    در تنهایی از تنهایی بیررن می آیی!!! نویسنده: مسافر
    دوشنبه 85/2/18 ساعت 8:54 صبح

    به نام خدا

    ... پست قبلی خیلی از دوستان رو متاثر کرد و خوب که فکر کردم دیدم تندروی کردم

    خوب بالاخره هر کسی شانیتی داره ونباید به خاطر یه اشتباهی که از کسی سر میزنه بالکل شخص رو زیر سوال برد من اعتراف می کنم که پست  قبلی رو سنجیده ننوشتم  خوب بزرگوران باید عفو کنند ...

    اما مطلب امروز :

    شب بود و نسیم ملایمی می وزید خیلی منتظرش شدم تماس بگیره اما زنگ نزد که نزد نمی دونم چرا اما نزد...

    چندین بار براش زنگ زدم اما کسی جواب نمی داد...

    بشقاب نقره ای ماه تو دل تاریک آسمون شب می درخشید و نسیم نوازشم می کرد .نشستم توی ایوون حیات و زل زدم به آسمون

    خیلی وقت بود این طوری به آسمون نگاه نکرده بودم

    یادمه تا چند ساله پیش غیر ممکن بود قبل از خواب به آسمون نگاه نکنم ...

    به قول مادرم :

    گاهی به آسمان پر ستاره نگاه کن

    و من همین طور که قد می کشیدم غافل تر...

    خدایا ! چقدر انسان تنهاست حتی وقتی که کسانی رو در اطرافت داری که بهشون عشق بورزی خوب خوب که نگاه کنی واقعا تنهایی...به یاد تنهایی و وحشت قبر افتادم و اینکه دیر یا زود باید از دنیا مرخص بشم

    بی اختیار اشک از چشمام جاری شد ...اصلا دیگه به فکر تماسش نبودم  و گویی سر بر دامان خدا گذاشته ام

    ...آرامشی عمیق تمام وجودم رو فرا گرفت


      نظرات دیگران ( )