به نام خدا
... پست قبلی خیلی از دوستان رو متاثر کرد و خوب که فکر کردم دیدم تندروی کردم
خوب بالاخره هر کسی شانیتی داره ونباید به خاطر یه اشتباهی که از کسی سر میزنه بالکل شخص رو زیر سوال برد من اعتراف می کنم که پست قبلی رو سنجیده ننوشتم خوب بزرگوران باید عفو کنند ...
اما مطلب امروز :
شب بود و نسیم ملایمی می وزید خیلی منتظرش شدم تماس بگیره اما زنگ نزد که نزد نمی دونم چرا اما نزد...
چندین بار براش زنگ زدم اما کسی جواب نمی داد...
بشقاب نقره ای ماه تو دل تاریک آسمون شب می درخشید و نسیم نوازشم می کرد .نشستم توی ایوون حیات و زل زدم به آسمون
خیلی وقت بود این طوری به آسمون نگاه نکرده بودم
یادمه تا چند ساله پیش غیر ممکن بود قبل از خواب به آسمون نگاه نکنم ...
به قول مادرم :
گاهی به آسمان پر ستاره نگاه کن
و من همین طور که قد می کشیدم غافل تر...
خدایا ! چقدر انسان تنهاست حتی وقتی که کسانی رو در اطرافت داری که بهشون عشق بورزی خوب خوب که نگاه کنی واقعا تنهایی...به یاد تنهایی و وحشت قبر افتادم و اینکه دیر یا زود باید از دنیا مرخص بشم
بی اختیار اشک از چشمام جاری شد ...اصلا دیگه به فکر تماسش نبودم و گویی سر بر دامان خدا گذاشته ام
...آرامشی عمیق تمام وجودم رو فرا گرفت