سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهار 1385 - وقت تنگ است و جرعه ها بسیار




نادان را نبینى جز که کارى را از اندازه فراتر کشاند ، و یا بدانجا که باید نرساند . [نهج البلاغه] پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
کل بازدیدها:55204 .:. بازدید امروز:4
موضوعات وبلاگ
 

درباره خودم
بهار 1385 - وقت تنگ است و جرعه ها بسیار
مسافر
یه مسافر
 

لینک به لوگوی من
بهار 1385 - وقت تنگ است و جرعه ها بسیار
 

دوستان من
 

جستجو در متن وبلاگ

جستجو:
 

اشتراک در خبرنامه
 
 

آرشیو
 

آهنگ وبلاگ
 

وضعیت من در یاهو
 
  •    خواهرم حجابم برادرم نگاهت !!! نویسنده: مسافر
    پنج شنبه 85/2/7 ساعت 11:12 صبح

    به نام حق

    « از پاسخگویی به خواهران بد حجاب معذوریم »

    « از خواهران خواهشمندیم شیونات اسلامی را رعایت کنند »

    احتمالا با باز شدن در استادیوم ها و ورزشگاه ها به روی بانوان چنین جمله هایی را بر سر در ورودی خواهیم  دید .البته که تمام زنان و دختران ایران اسلامی هم با دیدن این جمله بلافاصله نه تنها حجاب اسلامی خود را بلکه نوع پوشش و آرایش خود رانیز مطابق با شیونات اسلامی خواهند کرد و از این حرفها گذشته ساکت ومودب و آرام به طوری که اصلا جلب توجه پسران و مردان تماشاچی نکنند یک گوشه ای می نشینند و نسبت به اتفاقات بازی هیچ واکنشی نشان نمی دهند. مردان و پسران جوان هم اصلا پشت سرشون رو نگاه نمی کنند و حرفهای رکیک و زشت بکار نمی برند وزنان و دختران ما هم درحماسه سازی پیروزی تیم مورد علاقه خود سهیم اند.

    آقای رییس جمهور!

    حیف که شما آقای احمدی نژاد هستید و خدا می داند ا چقدر تلاش کردیم که شما حداکثر آرا را بیاورید وگر نه اگر کسی غیر از شما این دستور را داده بود همانا امت حزب الله تجمع می کردند که دین خدا در خطر است و غوغایی برپا می شد به هر حال ما امید واریم در تصمیماتی که خودتان فرمودید صحیح و مناسب شیونات بانوان است بیشتر دقت فرمایید تا حد اقل مراجع محترم تقلید با آن مخالفت نکنند .

    .


      نظرات دیگران ( )

  •    خداوند انسان را آفرید و انسان توجیه را !!!!!!!!!!!! نویسنده: مسافر
    چهارشنبه 85/2/6 ساعت 8:1 عصر

    .با سلام و درود بر رسول اکرم عزیز ترین بنده خدا همو که جهان را به سبب او خلق کرد.

    استش تردید داشتم که این پست رو براتون بگذارم یا نه

    !اما خوب که فکر کردم دیدم خالی از فایده نیست، پناه بر خدا

    جاتون خالی دو سه هفته پیش یکی از دوستان خیلی ناگهانی دعوتمون کرد که دو روزی مهمونشون بشیم .حالا کجا ؟ قمسر؛ شهر گلاب

    .عجب شهر زیبا و دیدنیی بود

    خوب ما هم پذیرفتیم و رفتیم .فردای اون روز که جمعه می شد تصمیم گرفتیم با بر وبچ یه سر بریم کاشان و

    .جا های دیدنیش رو ببینیم . از قضا اون ایام مصادف می شد، با ایام به اصطلاح عید الزهرا

    جاتون خالی . همین که از ماشین پیاده شدیم چه دیدیم؟؟؟!!!!!

    یه گروه جوون که می زدند و می رقصیدن...اون هم چه جور ؟؟

    !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!چه شعر هایی می خوندن و چه لباسهایی

    لباس هاشون قرمز قرمز جیغ و هم دیگه رو دوره کرده بودند و رقصان و پایکوبان به طرف مرقد جناب ابو لو لو حرکت می کردند...به عمرم همچین صحنه ای ندیده بودم از لودگی و مسخره بازی و شعار های لهوی که می دادن ...

    .حتی بعضی شون آرایش سرخابی کرده بودن و برخی حتی روسری دخترها رو به سر کرده بودن ...

    .بگذریم که مردم هم چقدر این ها رو تحویل می گرفتند .با بچه ها راه افتادیم به طرف خود مرقد ...

    وای پناه بر خدا این حرکات تا بغل گوش خود جناب ابو لو لو هم ادامه داشت و نمی دونید چه قیامتی بر پا بود از زن و مرد که برای ادای حاجت اومده بودن

    خوب که توجه می کردی خیلی راحت برخی رو که البته تعدادشون هم کم نبو د می دیدی که از سبک آهنگ و شعری که خونده می شه کم مونده ملت برقصن ... هَه هَه هو هو ها ها ... ابو لولو ابو لولو ابو لولو ...

    نمی دونم چی شد تو این جمعیت یه دفعه ای غربت گرفتم و اشک توی چشمام و بغض توی گلوم و بی اختیار با خودم گفتم :واقعا این شادیه ؟ این نوع شادی مورد تایید اسلام هست ؟

    اصلا امام زمان خودشون مگه با این کارها شاد می شن ؟

    خدایا این حرکات در شان یه شیعه علی هست ؟

    اگه امام زمان رو هم چنین موقعی می دیدین به کارهاتون ادامه می دادین ؟

    مساله وحدت چی می شه ؟

    اگه می خواین دل آقا رو شاد کنین اگه مردشی نمازت رو اول وقت بخون، برید یه زیارت عاشورا بخونید که کلام معصومه ؛ من که هیچ توجیه عقلی وشرعی برای این کار ها پیدا نکردم  

    .

    .

    .

    اگه واقعا جناب ابو لولو  انسان بزرگی بوده و عملش هم مورد تایید حضرت علی خوب پس ادب حضور کجاست و اگه مقامشون این قدری نیست که مردم فکر می کنن پس این همه بزرگنمایی چرا ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    شما قضاوت کنین ؟ 

     

     

     


      نظرات دیگران ( )

  •    اولین گام نویسنده: مسافر
    پنج شنبه 85/1/24 ساعت 9:25 صبح

     

    و سلام بر گنبد خضرای پیامبر رحمت

    کم کم داره باورمون می شه که اگر بخواهیم می توانیم .خدا حضرت امام رو رحمت کنه چقدر روی این موضوع تاکید داشتند .به نظر من برای پیشرفت توی هر کاری اول از همه باید از افکار منفی نجات پیدا کرد . این که نترسیم و با توکل بر خدا بریم جلو و باور کنیم که می توانیم جایی می خوندم که وقتی همین اروپا یی ها در قرون وسطی حتی حمام کردن رو چیز بدی می دونستن در ممالک اسلامی گرمابه های متعددی وجود داشت و خیلی موارد دیگه که قصد دارم  ان شا الله در پست های بعدی براتون بنویسم

    با کامل شدن چرخه سوخت هسته ای خیلی حرکت به جلو سریع تر می شه، واقعا دست بر وبچه های متخصص و جوان سازمان انرژی هسته ای درد نکنه که انگار با این کارشون به بقیه جوونها هم انرژی هسته ای تزریق کردن .نخستین گام همینه که خودمون رو از افکار منفی نجات بدیم . یادم اومد توی قرآن هم یه آیه خیلی زیبا داریم، که می فرماید 

    الشیطان یعدکم بالفقر و ... برای همینه که بعضی مواقع مرتب به خودمون می گم نه نمی شه نمی تونم درست نمی شه و همش از نیست و ناتوانی حرف می زنیم .

    یه شعر جالب یکی از دوستا ن برام ارسال کرده که براتون می نویسم :

    بر کشور ما لطف خدا شامل شد

    صد شور و امید در جهان حاصل شد

    از میمنت سال رسول اعظم

    گردونه چرخ هسته ای کامل شد

                                                                                                                                            موفق و موید باشید     

     

     

              


      نظرات دیگران ( )

  •    ترنم بهار نویسنده: مسافر
    چهارشنبه 85/1/16 ساعت 11:19 صبح

    و سلام و درود خداوند بر رسول مهربانی ها

    ... بدنم می لرزید و اشک می ریختم نمی دونم چه حالی داشتم فقط اینو می دونستم که داره یه اتفاق خیلی بزرگ رخ می ده، یه اتفاق خیلی بزرگ . وای عجب حالی بود موقع تحویل سال .

    بی اختیار به سجده رفتم و ازش خواستم که منو ببخشه ، به خاطر همه بدیهام .

    نمیدونم ، ولی احساسم مثله حسی بود که شبهای قدر نزدیک های سحر بهم دست می داد .از  خدا خواستم که بهم کمک کنه که خوب از وقتم واز این عمر اندکم از این عمری که باید باهاش ابدیتم رو بسازم استفاده کنم .خوب که فکر می کنم می بینم واقعا وقت نداریم چشمت رو بهم بزنی باید بار سفر رو ببندیم وبریم ... نمی دونم چرا ما جوونها فکر می کنیم عمرمون خیلی طولانیه ... شاید به خاطر آرزو هامونه که دوست نداریم بهشون نرسیم و شاید ...

    آره امروز 16 روز از بهار می گذره و کم کم داره گرد و غبار تکرار بر ثانیه های عمرمون می شینه ... کم کم داره یادمون می ره که باید بهاری شیم و رو حمون رو صفا بدیم داریم کم کم دچار روز مرگی می شیم ... افسوس .

    خوب دیگه بهتره برم و یه آبی به صورتم بزنم تا با تازگی آب خودم رو و فکرم رو تازه کنم ... امیدوارم همه ما آخر سال 85 خوشحال و سربلند باشیم ...

    به خودم می گم :

    به سختی مسیر فکر نکن به لذت پیروزی فکر کن .

                                      


      نظرات دیگران ( )